طلاق و اثرات روحی و روانی آن بر کودکان و نوجوانان و نقش آن در گسترش بزه دیدگی

 

 

 

در بین تمامی نهادها و سازمانها و تاسیسات اجتماعی، خانواده نقش و اهمیت به سزایی دارد. رشد و انحطاط هر قوم و ملتی تا حدود زیادی به خانواده مربوط است و هیچ جامعه­ای نمی­تواند ادعای سلامت کند، چنانچه از خانواده­های سالمی برخوردار نباشد و بدون تردید هیچ یک از آسیب­های اجتماعی نیست که جدای از تاثیر خانواده پدید آمده باشد. خانواده سنگ بنای هر جامعه بزرگ انسانی است و در استحکام روابط اجتماعی، رشد و تعالی یکایک اعضای جامعه نقش بنیادی دارد. تلاش در جهت استحکام خانواده و استوارسازی روابط درون این نظام، زمینه را برای سلامت اخلاقی و سعادت عمومی یک جامعه فراهم می­کند.

هسته اولیه خانواده را ازدواج مشروع زن و مرد تشکیل می­دهد. ازدواج از نظر اسلام پیمانی مقدس است که از سوی پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار مورد توصیه بسیاری قرار گرفته است. رسول اکرم (ص) می­فرماید: «بنایی در اسلام پایه­گذاری نشده که نزد خدا محبوب­تر و گرامی­تر از ازدواج باشد».[1]

یکی از بحران­های شایع عمده زندگی افراد متاهل طلاق است. در سایه طلاق، لطیف­ترین پیوند اجتماعی از هم گسیخته می­شود. شدیدترین مهرها، یعنی عشق و محبت­های عمیق از میان رفته و نادیده گرفته می­شود.

فرزند طلاق ناخواسته درگیر تضادهایی می­گردد که نه توان درک آن را دارد و نه تاب کنار آمدن با آنها را، محرومیت فرزندان از سرپرستی مشترک پس از انحلال خانواده، او را از بسیاری از مواهب و مزایای خانوادگی محروم ساخته و گاه اثرات جبران ناپذیری روی فرزندان می­گذارد.

طلاق پدیده­ای است که به لحاظ کمی و کیفی بر ساخت جمعیت اثر می­گذارد؛ زیرا تنها واحد مشروع و اساسی تولیدمثل، خانواده است که با وقوع طلاق از هم می­پاشد.

طلاق اثرات اقتصادی نیز برای جامعه دربر خواهد داشت؛ زیرا تعادل روحی نیروی انسانی تولید و خدمات را در جامعه بر هم می­زند و منجر به بروز اثرات سهمگینی در حیات اقتصادی جامعه می­شود.

طلاق تعادل انسان­ها را بر هم زده و آثار شومی در جامعه بر جای می­گذارد و منجر به کاهش انسجام و یکپارچگی اجتماعی می­شود و سنگ بنای اجتماع سالم را از هم می­گسلد.

هیچ گاه مطالعه آسیب­شناسی اجتماعی و انحرافات اجتماعی بدون توجه به طلاق امکان­پذیر نیست. طلاق می­تواند موجب افزایش آسیب­های اجتماعی از قبیل اعتیاد، الکلیسم و سایر انحرافات جنسی شود. طلاق در یک جامعه به مثابه تزلزل اجتماعی و عدم ثبات جامعه است و می­تواند منجر به کم بها شدن خانواده و ارزش­های خانوادگی در آن شود.

ترس از آینده، احساس گناه، احساس تنهایی، مشکلات روحی و روانی و جسمی، مشکل دوگانگی نقش مشکلات اقتصادی، انزوای اجتماعی و اختلال در هویت، کاهش فرصت­های ازدواج، کاهش رضایت از زندگی و گرایش ارتکاب به جرم و بزهکاری در زمره پیامدهای زیان­بار طلاق است.

فقدان پدر و مادر، گذشته از مشکلات مادی که برای فرزندان ایجاد می­کند از جنبه تربیتی و عاطفی سخت­ترین ضربات و عمیق­ترین جراحات را بر روان و روح کودک وارد می­سازد.

اگر آمار هولناک طلاق در ممالک دیگر جهان از جمله ایران را ببینیم، این نتیجه تلخ به دست می­آید که هزاران کودک که بایستی در سایه صمیمیت و مهر و محبت پدر و مادر به رشد طبیعی خود ادامه دهند در نتیجه طلاق در یک بحران اسفناک روحی و جسمی قرار گرفته­اند.

کودکان در عین حال که می­خواهند از مهر و محبت پدر و مادر خود بهره­مند گردند مایل هستند مطمئن شوند که آنها نیز یکدیگر را دوست دارند و اما پس از طلاق این بنای فکری به کلی بر هم می­خورد و نه تنها از مهر و محبت یکی از آنها یا هر دو محروم می­شوند بلکه در ضمیر خویش اطمینان حاصل می­کنند که پدر و مادر از اول یکدیگر را دوست نداشته­اند.

آگاهی از این حقیقت تلخ باعث می­شود که استنباط کلی کودک از زندگی، مهر، محبت و خلاصه پایه و اساس بنای روحی آنها متزلزل می­گردد و از این بالاتر زندگی زناشویی آینده خود آنها نیز در معرض مخاطره قرار می­گیرد.

فرزندان طلاق، قربانی­اند؛ قربانی اشتباه پدر و مادری که بدون توجه به حق و حقوق او از هم جدا شده بودند و او حال در پی حقش است و می­خواهد آن را از اجتماع بگیرد، اما نمی­داند چگونه! برای همین دست به هر کاری از دزدی تا فروش مواد و ... می­زند.

از آنجایی که این بچه­ها در محیطی غیراصولی تربیت می­شوند، به خاطر نبودن پدر و یا مادر، نظارت خانوادگی روی آنها کم می­باشد و یا هرگز وجود ندارد و در نتیجه، آنها با کمبودهای روحی و روانی و تربیتی مواجه شده و انحرافات اخلاقی در آنها زودتر شکل می­گیرد. البته در میان این بچه­ها تعدادی هم از این انحرافات در امان می­مانند.

طلاق یعنی از بین رفتن قسمت بزرگی از زندگی بچه­ها، بچه­ای که پدر و مادرش از هم جدا می­شود، سرخورده شده و همیشه از این می­ترسد که مورد سرزنش و تحقیر دیگران قرار گیرد و همه او را به عنوان بچه­ای که درست تربیت نشده نگاه کنند.

پس از ذکر این مقدمه، به طور خلاصه اثرات روحی و روانی طلاق بر کودکان و نوجوانان طلاق و تاثیر آن در گسترش بزه­دیدگی در جامعه مورد بررسی و کنکاش قرار می­دهیم.

1ـ تاثیر طلاق در گسترش بزهکاری در جامعه

طلاق یک ضریب مثبت و عامل بسیار قوی برای ازدیاد تبهکاری است. طبق بررسی دکتر «اتین دوگریف» استاد مدرسه علوم جنایی لوون، یک نسبت مستقیم احتمالی بین عللی که موجب طلاق می­شود و تبهکاری بزرگسالان وجود دارد و یک نسبت قطعی بین این طلاق­ها و تبهکاری خردسالان نیز مورد تایید است. مثلا 80% کودکان تبهکار در کالیفرنیا فرزندان خانواده­هایی بوده­اند که بین پدر و مادرشان جدایی رخ داده بود.

آقای «پی ناتل» تحت عنوان طلاق و تبهکاری می­نویسد: «از دیرباز به این طرف یک همبستگی مثبت بین طلاق و بزهکاری مورد تایید است؛ این تناسب به ویژه در دو کشور اروپایی انگلستان و سوئد به چشم می­خورد. تبهکاری در این دو کشور به موازات طلاق افزایش می­یابد».

طلاق و از هم پاشیدگی خانوادگی در میان جمعیت کیفری شایع­تر و گسترده­تر از جمعیت کلی است و میزان طلاق معیاری برای سنجش تزلزل اجتماعی است.

پرفسور «استفانی» و دیگر همکاران وی در پژوهش­هایی که در کشور فرانسه به عمل آورده­اند به این نتیجه رسیده­اند که 90% بزهکاران جوان چهارده تا بیست و پنج ساله از میان خانواده­های از هم پاشیده برخاسته­اند.

پرفسور «لئوته» که در شناخت و ارزیابی عوامل جرم­زا بسیار سخت­گیر است، می­نویسد: «آمار و ارقام درباره ارزیابی نقش جرم­زایی خانواده­های نابسامان موجب گردیده که جرم­شناسان به قاطعیت آن اذعان نمایند و خانواده نابسامان را در گروه عوامل جرم­زا قرار دهند و حال آن که در روزگار ما به نظر می­رسد که از هم پاشیدگی خانواده­ها فقط در برخی از اشخاص متعلق به آنها موثر و واجد ویژگی­های جرم­زایی است که اولا در شخصیت آن افراد استعداد مجرمانه و آثار معین آن وجود داشته باشد و در ثانی این افراد از عوامل گوناگون ثمربخش خویشاوندان که آنان را در مسیر فضایل و ملکات اخلاقی رهنمون سازد و از منهیات و از سیئات باز دارد محروم مانده باشند.

تحقیق آقایان «پی ناتل» «بلان» و «برتران» در محیط روستایی نشان می­دهد که 58% کودکانی که مورد معاینه­شان قرار گرفته­اند به خانواده­هایی از هم پاشیده تعلق داشته است.

در مورد بزرگسالان، آمار آقای دکتر «لیون» نشان می­دهد که 52% جانیان و محکومان به اعمال شاقه و تبعیدی­ها از میان خانواده­های نابسامان برخاسته­اند. پرفسور «هویر» در مطالعاتی که روی چهارصد بزهکار صغیر در محیط شهری به عمل آورده به این نتیجه رسیده که 88% آنها متعلق به خانواده­های از هم گسیخته بوده­اند.

تحقیقی که به وسیله «لوتونور» درباره چهارصد و بیست و دو نفر از جانیان محکوم به اعمال شاقه با چندین پیشینه کیفری که در زندان مرکزی «انزیشیم» به سر می­برند به عمل آمده معلوم گردیده که 81% تبهکاران با پیشینه مورد بحث، قسمتی از نوجوانی خود را در خانواده­های از هم پاشیده به سر برده­اند.

«ورنه» در یک بررسی دیگر تاکید کرده است که 80% تبهکاران با سابقه از میان خانواده­های از هم گسیخته برخاسته­اند.[2]

گفتار بالا و ارایه آمار، همگی بیانگر این امر است که طلاق و از هم پاشیدگی خانواده، نقش بسیار مهم و اساسی در ایجاد بزهکاری در کودکان ایفا می­کند. هنگامی که کانون گرم خانواده بر اثر تعارض بین زن و شوهر و جدال بین آنها آشفته و در نهایت از هم می­پاشد آثاری بسیار عمیق بر روان کودک به جا می­گذارد و در بسیاری از اوقات سالیان بعد به صورت عصیان جوانی و سرکشی از مقررات اجتماعی بروز می­کند. بررسی وضعیت بسیاری از جانیان خطرناک و سنگدل و مجرمان به عادت نشانگر آن است که این افراد در کودکی از نوازش مادری و محبت پدری محروم مانده و از این محرومیت رنج برده­اند.

طلاق مستقیم یا غیر مستقیم منجر به بزهکاری کودکان این گونه خانواده­ها خواهد شد؛ چرا که وجدان اخلاقی و شخصیت فرزند به شدت تحت تاثیر شخصیت والدین است. کانون به ریخته خانواده که در آن، اتفاق و توافق والدین وجود ندارد عامل ایجاد اختلال­ها و نابهنجاری­های تقریبا غیرقابل درمان برای کودکان کم سن و سال خواهد بود و عواقب شوم آن در جوانی و بزرگسالی نیز محسوس خواهد بود.

«دیوید ایبراهمسن» در این خصوص در کتاب «روان­شناسی کیفری» می­نویسد: «می­توان به آسانی درک کرد که یک محیط عصبی و پرفشار خانوادگی جلوی رشد احساسات کودکانه و استعدادهای سازنده­ای را که ممکن است کودک بالقوه دارا باشد می­گیرد، در محیطی که ناامنی ایجاد ناامنی می­کند.

تمایلات ضد اجتماعی شدیدتر می­شود و کودکی که در چنین خانواده­ای پرورش یابد در مقابل فعالیت­های مجرمانه حساسیت پیدا خواهد کرد او سعی می­کند تا خطرات دردناک محرومیت­های اولیه خود را سرکوب کند. اما این سرکوبی به تظاهر آزاد پرخاشگری خصمانه، که بیشتر با اضطراب و گناه آمیخته است، منجر می­گردد و چون از لحاظ عاطفی آسیب دیده است، ممکن است بکوشد تا با فعلیت دادن به دشمن­های خود انتقام بگیرد. اغلب می­شنویم که خانواده­های از هم پاشیده و وضع بد اقتصادی سبب بروز فعالیت­های ضد اجتماعی و مجرمانه می­شود. من این مطلب را انکار نمی­کنم، اما بهتر است کاوش بیشتری کرده، ببینیم معمولا در خانواده­هایی که واجد این شرایط اجتماعی مرضی هستند چه می­گذرد، و به راستی ریشه و علت اساسی­تر رفتار ضد اجتماعی بزهکاری نوجوانان، بزهکاری بالغین و بسیاری دیگر از نابسامانی­های عاطفی و چیست؛ ریشه این ناراحتی­ها، نابجایی و نابسامانی عاطفی است که از تنش­های خانوادگی ناشی می­شود و به نوبه خود سبب نابسامانی بیشتر عاطفی می­گردد و به این ترتیب تشکیل یک «دایره­ی خبیثه» (دور و تسلسل) را می­دهد.

زندگی نمی­تواند برای کودکی که احساسات پدر و مادرش همواره از عشق به تنفر و از امنیت به ناامنی تغییر می­یابد، معنی و مفهومی داشته باشد. این گونه پدر و مادرها آمادگی ندارند که نسبت به نیازهای فرزندان خود حساسیت داشته باشند و یا این نیازها را برآورده کنند و در صورتی که کودک حساسیت داشته در برابر این نوع محیط عاطفی به شکل مخالف واکنش نشان دهد، کاملا ممکن است که به بزهکاری نوجوانان و حیات مجرمانه به هنگام بلوغ کشیده شود».[3]

2ـ طلاق و نقش آن در بروز خشونت در کودکان

استرس­ها و اختلافات روحی و روانی در پدران و مادران باعث ایجاد بحران­های عمیق روحی در فرزندان شده که این بحران­ها عامل بسیاری از عقده­های روانی یا بروز رفتارهای خشونت آمیز و خطرناک در آینده خواهد شد. طلاق نقش بسیار اساسی در تغییر روحیه و روان فرزندان ایفا می­کند و کودکان طلاق به مرور زمان با بروز حرکات احساسی و ترس و خشم و عدم تعادل روانی هنگام عصبانیت مواجه می­شوند؛ زیرا آنان رفتارهای خشونت آمیز پدر و مادر را در خانواده مشاهده کرده و تصور می­کنند که همواره واکنش­ها و رفتارهای آنان باید به صورت منفی و پرخاشگرانه باشد.

کودکان طلاق خشم درونی خود را یا ابراز می­کنند و یا فرو می­خورند؛ بچه­هایی که خشم خود را فرو می­خورند در سنین بالاتر وقتی که قدرت و توانایی بیشتری از خود برای ابراز خشونت می­بینند در فرصتی مناسب اعمال خشونت آمیزی را آشکار می­کنند.

3ـ طلاق والدین عاملی برای زندگی مجردی فرزندان آنها.

مهمترین دلیلی که سبب زندگی مجردی در نزد برخی از افراد می­شود با توجه به جنسیت و ویژگی­های شخصیتی و توانمندی­های اقتصادی و اجتماعی افراد متنوع و متعدد هستند؛ اما مهمترین آنها ترس از ازدواج است.

دلایل گوناگون در این زمینه عبارت هستند از:

1ـ وجود بدبینی­های ناشی از مشاهده طلاق.

2ـ اختلافات و مشاجرات مستمر و خیانت­ها.

3ـ برخوردهای شدید فیزیکی در بین والدین.

فرزندان طلاق از آنجا که هر روز شاهد درگیری­ها و تنش­های روانی بین پدر و مادر خود بوده­اند و در یک محیط پرتنش زندگی کودکی و یا نوجوانی خود را گذرانده­اند یک ذهنیت منفی از زندگی زناشویی دارند و چنین تصور می­کنند که بیشتر زندگی­های زناشویی دچار همین مشکلات می­باشد. بنابراین، همواره از ازدواج واهمه داشته و از آن گریزان هستند.

آشکار و روشن است که ترس از ازدواج و در نتیجه، عدم تشکیل زندگی مشترک، آسیب­های فردی و اجتماعی گوناگونی بر این افراد وارد می­کند که از جمله آنها این است که بهداشت روانی و جسمانی این افراد را در معرض انواع آسیب­ها قرار می­دهد و مرتکب جرایم گوناگون می­شوند که از جمله می­توان به این جرایم اشاره کرد:

انحرافات اخلاقی، برقراری روابط نامشروع، پیدایش بیماری­های خفیف و یا شدید جسمی و روانی که مسئولیت جامعه را در درمان آنها چندین برابر می­کند.

4ـ کمبود محبت در فرزندان طلاق باعث ایجاد عقده­های روانی می­گردد

هیچ شک و تردیدی وجود ندارد که فرزند محتاج و تشنه محبت است و هیچ چیز دیگری نمی­تواند جایگزین مهر و محبت پدر و مادر گردد. بچه مشتاق نوازش پدر و تشنه دوستی و ناز مادر است و محبت­ها و نوازش­های پدر و مادر در رشد عاطفی و جسمانی کودک تاثیر به سزایی دارد و مسلماً محروم کردن بچه­ها از بوسه­های مادر و نوازش­های پدر موجب ایجاد عقده­های روانی در کودک خواهد شد. محرومیت­های عاطفی در پی خود بیماری­های روانی، کمپلکس­ها و حتی واکنش­های ضد اجتماعی در پی دارد. کودک محبت ندیده و روی زانوی پدر ننشسته، هنگامی بزرگ شد این کمبود را که تا عمق در وجود او ریشه دوانده و مانند سرطان هر لحظه گسترش می­یابد تا آنجا که همه­ی وجودش را در کام خود فرو می­برد کاملاً احساس می­کند؛ او هنگامی که برای خود مردمی شد و یا زنی گردید، از دیدن سعادت خانواده­ها و شنیدن خنده­های طربناک بچه­ها رنج می­برد، گویی آنها بوده­اند که شادی­های او را غصب کرده­اند.

زندگی افرادی که دارای عقده­های روانی در جامعه می­باشند خطر بزرگی در پی دارد و هر آن امکان انفجار این بیماران وجود دارد، انفجاری که به یقین می­تواند حوادث شومی در پی داشته باشد.

جدایی پدر و مادر از یکدیگر افزون بر موارد بالا که بدان اشاره شد، می­تواند عوارض روحی و روانی متعدد دیگری بر کودکان داشته باشد که به طور فهرست­وار به مواردی از آنها اشاره می­کنیم:

1ـ اسارت در زندان ناپدری یا نامادری.

2ـ ترس بدون دلیل.

3ـ بی­خوابی.

4ـ اضطراب و کم­رویی.

5ـ اختلال در تغذیه.

6ـ لکنت زبان.

7ـ تجاوز به دیگران.

8ـ عقب ماندگی درسی.

9ـ پناه بردن به مواد مخدر.

10ـ شکست در زندگی آینده.

11ـ شب ادراری.

12ـ انزواجویی و گوشه­نشینی.

13ـ احساس حقارت.

14ـ احساس ناکامی و شکست.

موارد اشاره شده تنها گوشه­ای از عوارض طلاق روی کودکان می­باشد و مسلماً عوارض دیگری نیز در پی دارد که در این مجال جای بحث آن نمی­باشد.

وظایف والدین در مقابل فرزندان در صورت طلاق

با عنایت به عوارض شدید طلاق روی فرزندان و به جهت کاستن از این عوارض و جهت حفظ سلامت روح و عقل و حفظ تعادل روحی کودکان به والدین که به ناچار تن به جدایی می­دهند توصیه می­شود:

یکم: نزد کودکان نسبت به شوهر یا همسر طلاق گرفته خویش، دست­کم در پاره­ای از مواقع هر چند برحسب ظاهر نرمش و انعطاف به خرج دهند و احساسات منفی خود را کنترل کنند و از همسر جدا شده بدگویی نکنند و فرزند خود را بر ضد او تحریک ننمایند.

دوم: کودک را به عنوان حربه و سلاحی بر ضد همسر سابق خود و به منظور انتقام گرفتن از او مورد استفاده قرار ندهند؛ زیرا کودک بر اثر طلاق خواه­ناخواه بر زمین خورده و روحش به شدت آسیب دیده است و کودک را وسیله انتقام قرار دادن بیشتر او را زخمی می­کند.

سوم: کودک را در بیشتر موارد، پدر و یا مادری را که از دست داده است را از ته قلب دوست دارد، بنابراین اگر او را در شرایطی قرار دهیم که نسبت به طرف مقابل نفرت و کینه داشته باشد پذیرفتن این نفرت اجباری و تحمیلی در مساله احساسات، شیوه زندگی، شخصیت برخورد با دیگران و حتی تحصیل و هوش وی اثرات ناگوار و مخرب به جای می­گذارد و حتی ممکن است پیش از هر کس دیگر نسبت به شخص خود و زندگی کینه و نفرت پیدا نماید.

چهارم: پدر و مادر اگر چه از یکدیگر جدا شده­اند اما لازم است مانند سابق به وظایف پدر و مادر بودن خود عمل کنند. اجرای این دستور اگر چه در عمل دشوار است اما عاقلانه به سعادت فرزندان که هر پدر و مادری خواهان آن می­باشد لزوم عمل به آن را ایجاب می­کند و اسلام هم دستورهای اکیدی دارد و روانشناسان نیز این کار را به همه پدر و مادرانی که از یکدیگر جدا شده­اند توصیه می­کنند. چنانچه دکتر «لویس دسپرت» روانشناس مشهور در این زمینه می­گوید: «یک زن و شوهر ممکن است نتوانسته باشند زندگی زناشویی موفقی کسب کنند اما با تدبیر و از خودگذشتگی می­توانند به کسب یک طلاق موفق نایل شوند و این طلاق موفق، آینده فرزندان آنان را فراهم می­کند. زن و شوهر طلاق داده با نشان دادن گذشت، بزرگواری و فداکاری که در زندگی زناشویی فاقد آن بوده­اند، به خوبی می­توانند اثرات نامطلوب توفان بزرگ و سهمگین طلاق را از ذهن و ضمیر کودکان خود بزدایند و به این کار می­گویند «طلاق موفق».[4]

 نتیجه

همان گونه که در مقدمه مقاله نیز ذکر شد، خانواده یکی از اساسی­ترین و مهمترین نهادهای اجتماعی هر جامعه­ای می­باشد و اگر بر پایه صحیح و درست بنا شود و درست هدایت گردد ما شاهد جامعه­ای موفق و پویا و سرزنده خواهیم بود و برعکس، اگر به نهاد خانواده بی­توجهی شود و خانواده به صورت سست پایه­ریزی گردد، ما شاهد فروپاشی زودهنگام آن خواهیم بود و در نتیجه با جامعه متشنج و نگران، و ناامید روبرو خواهیم بود. اهمیت این نهاد مهم جامعه بر هیچ کس پوشیده نیست. بنابراین، دولت­ها و اندیشمندان جامعه می­بایست با توجه به اهمیت نهاد خانواده و تاثیر آن بر جامعه کوشش نمایند تا با ارایه و اتخاذ راه­حل­های دقیق و اصولی مراقبت نمایند تا خانواده براساس اصول درست پایه­ریزی شود و در هدایت آن مراقبت گردد تا خدای ناکرده ما شاهد فروپاشی آن و پیامدهای شوم این فروپاشی نباشیم. پیامد شوم جدایی روی فرزندان را به خانواده­ها یادآوری نماییم و نحوه برخورد عاطفی و روانی با این کودکان مظلوم را به پدر و مادری که به ناچار از هم جدا شده­اند، آموزش داده شود.

آشکار است بسیاری از والدین که در آستانه جدایی هستند اگر با عوارض روحی و روانی طلاق روی فرزندان خود آگاهی پیدا نمایند در تصمیم خود تجدیدنظر خواهند نمود.

و نکته پایانی آن که در و مادر گرامی!

بیایید به فرزندانی بیندیشید که پس از جدایی شما، باید بدون تکیه گاه در جامعه­ای روان شوند که پر از ناملایمات و سختی­هاست و آن هنگام که آنها نیاز به یک همراه دارند خود را در این اقیانوس بزرگ، بی­پشت و پناه و تنها احساس می­کنند و باید بار تمام این مشکلات را به تنهایی به دوش بکشند و اگر برای رهایی از همه­ی مسایل و مشکلات زندگی زناشویی، طلاق را به عنوان آخرین راه برگزیده­اید، به آینده فرزندانتان نیز بیندیشید و نگذارید آنها در اثر این فاجعه به راه­های خلاف کشیده شوند.

به امید روزی که ما دیگر شاهد طلاق و آوارگی کودکان نباشیم.



[1] . امینی، ابراهیم، آیین همسرداری، انتشارات آسیا، تهران، 1346، ص 5.

[2] . کی نیا، مهدی، مبانی جرم­شناسی، جلد دوم، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ 1369.

[3] . روان­شناسی کیفری، تالیف دیوید ایبراهمسن، ترجمه دکتر پرویز صانعی، انتشارات گنج دانش، 1371.

[4] .مقامی زنجانی، حسین، طلاق یا فاجعه انحلال خانواده، نشر فرهنگ اسلامی، 1374، چاپ چهارم.